29 اسفند 1402

اختصاصی خبر راست/ گفت و گفت شانزدهم خبر راست_سیم آخر

سیم آخر

یکی از ضرب المثلهای رایج بین مردم زدن به سیم آخر است این ضرب المثل وقتی به کار میرود که شخصی هیچ چیزی برای از دست دادن نداشته باشد و برای رسیدن به هدف آخرین شانس خود را امتحان کند اما این ضرب المثل از کجا آمده؟

در قدیم به سکه طلا زر و به سکه نقره سیم میگفتند و سیم آخر در واقع آخرین سکه نقره ای بود که یک قمار باز پس از باختن پی در پی به امید برد خرج میکند تا شاید بخت با وی یار باشد.

در خبرها آمده است که عضوی از شورا به سیم آخر زده و قرار است با مردم شفاف صحبت کند، اینکه چه اتفاقی افتاده که بالاخره او تصمیم به شفاف سازی گرفته کمی مرا نگران کرد دلپیچه عجیبی به سراغم آمد و ناگهان رعشه بر بدنم افتاد که وامصیبتا اگر همه‌ی چیز ها را بگوید چه خاکی بر سرم بریزم.

یادم رفت خودم را معرفی کنم بنده کوچک شما چانکش اسبق هستم البته بعد از اینکه در بازار چو افتاد که چانکش ها را هم بدلیل تشابه اسمی میگیرند شغلم را تغییر دادم اما هر چه باشد این نام روی من مانده است و احتمال دارد باز هم به اشتباه دستگیر شوم.

به همین دلیل به توصیه پدرم به منزل حاج میرزا خلیل رفیع مراجعه کردم ، در جلوی درب چند نگهبان با سربند امیر حسین دیدم و جلوی درب منزل میرزا خلیل نوشته بود ستاد انتخاباتی مجلس شورای اسلامی آمدم که بروم ناگهان یکی از نگهبانها صدایم زد و گفت هی چانکش کجا میری ؟ همانجا بود که ماستم را کیسه کردم و فهمیدم که به چنگ رفتم در همین حین جوانی خوشرو به سراغم آمد و دستم را گرفت و به داخل برد و من هم تقلا میکردم که اشتباه آمده ام همینطور که فریاد میزدم به اتاقی رسیدم که چند جوان هنرمند در حال طراحی پوستر و فیلم بودند از آنها گذشتم و به اتاقی رسیدیم که روی درب آن رئیس نوشته بود ،جوانی که چشمش کاس بود با شلوارک و رکابی آبی داخل آمد و جلوی من نشست و گفت اینجا چه کار داری؟ مگر نمیدانی اینجا متعلق به من است و هر کسی نباید به اینجا وارد شود ، از ترس اینکه مثل جمال قاشخچی مرا تکه تکه کنند گفتم اشتباه آمدم و بدانید که یک نفر را بیرون منتظر گذاشتم که اگر بر نگشتم به رسانه ها اعلام کند.

لبخند مرموزی زد و گفت انشاالله خیر است ، این را که گفت بیشتر ترسیدم و با خود گفتم بهتر است همه چیز را بگویم و قضیه را گفتم که بنده در قدیم چانکش بودم و شنیدم که شما میخواهد همه چیز را بگویید ترسیدم مرا دوباره اشتباهی بگیرند خودم آمدم تا همه چیز را شفاف بگویم و بروم ، دیدم آدم خوبیست و مهربان است به او گفتم نگران انتخابات مجلس نباشید خودم یک گاو داری بزرگ میشناسم که میتوانم به کارکنان آن بگویم به تو رای دهند و خودم میشوم رئیس ستادت.

 
دیدم تنور داغ است و چسباندم به او گفتم حالا که رفیق شدیم بیخیال شفاف سازی شو تو که تا الان همه کار کردی و کسی نمیتواند حرف تو را بخورد بیا و برادری کن ایندفعه هم بیخیال شو تو که چند روز پیش در صدا و سیما شفافیتت را نشان دادی و همه دیدند.

اینها را داشتم میگفتم که ناگهان صدای اره برقی در اتاق پیچید ، خواستم فرار کنم که یهو از خواب پریدم.

سجاد علیپور

خبرراست

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *